یک شرکت بزرگ قصد استخدام یک نفر را داشت . بدین منظور آزمونی برگزار کرد که یک پرسش داشت پرسش این بود :

شما در یک شب طوفانی در حال رانندگی هستید . از جلوی یک ایستگاه اتوبوس می ‌گذرید . سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند:

یک پیرزن که در حال مرگ است .

یک پزشک که قبلاً جان شما را نجات داده است .

یک خانم یا آقا که در رویا هایتان خیال ازدواج با او را دارید .

شما می‌ توانید تنها یکی از این سه نفر را سوار 

کنید . کدام را انتخاب خواهید کرد ؟ دلیل خود را شرح دهید .

پیش از اینکه ادامه حکایت را بخوانید شما نیز کمی فکر کنید!

 

قاعدتاً این آزمون نمی ‌تواند نوعی تست شخصیت باشد زیرا هر پاسخی دلیل خودش را دارد :

پیرزن در حال مرگ است ، شما باید ابتدا او را نجات دهید . هر چند او خیلی پیر است و به هر حال خواهد مرد .

شما باید پزشک را سوار کنید ، زیرا قبلاً جان شما را نجات داده است و این فرصتی است که می توانید جبران کنید . اما شاید هم بتوانید بعداً جبران کنید .

شما باید شخص مورد علاقه تان را سوار کنید ، زیرا اگر این فرصت را از دست دهید ممکن است هرگز قادر نباشید مثل او را پیدا کنید .

 

از دویست نفری که در این آزمون شرکت کردند ، شخصی که استخدام شد دلیلی برای پاسخ خود نداد  او نوشته بود :

.

.

.

.

سوئیچ ماشین را به پزشک می ‌دهم تا پیرزن رابه بیمارستان برساند و خودم به همراه همسر رویا هایم منتظر اتوبوس می‌ مانیم .